من دیوانه و تو ذوالفنون
روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند
درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد، به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست. وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هریک از دست ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوریکه نصف بدنش روی زمین بود.
در این حال شاه به او رسید و او را دید و فرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند. یکی از محارم شاه از او سوال کرد که : «شما در رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. اما در بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست ؟»
شاه فرمود : «درویش اولی پایش خود را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پایش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود.»
درد دارم من؛ به هم ریخته ام؛ بغض کرده ام؛ زبان تندم خلاصه ایست از آتش درونم؛ درد دارم من...
"یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود" که گفته اند برای همینجاست؛ آدم باید ارزش خودش را بشناسد و به قدر خودش حرافی کند... علوم انسانی، روابط بین الملل، سیاست داخلی و خارجی، فلسفه و مکاتب، سینما، آخرالزمان، دین، شیطان پرستی، هنر و ... همه و همه تابحال از افاضات حسن عباسی مصون نبوده اند. علامه ذوالفنون خوشی زده زیر دلش احتمالا؛ نمیدانم هوا ورش داشته؛ چه شده؛ هرچه هست دست روی بدجایی گذاشته و فن جدیدی که برای تخصصش برگزیده خطرناک است... گمان کرده همان ادبی که برای سخن راندن پیرامون دکارت و کپلر و هابرماس حفظ میکند؛ جهت اظهار نظر پیرامون باب الحوائج سه ساله اباعبدالله کفایت میکند... و اصلا تو را چه به اینجا! چه می اندیشی حول خودت؟ آدم باید ظرفیت انتشار cd هایش را داشته باشد...
تو دیوانه نیستی باخته ای! تو دستت کوتاه از سفینه اوسع و اسرع است خراب کرده ای. باشد؛ قبول؛ تو ذوالفنون و من دیوانه؛ این خط و این نشان؛ آن دنیایی هم موجوست...
داستان از این قرارست که عباسی، پا از گلیم خویش بیرون رانده و اظهارت سخیف و موهنی پیرامون عزاداری اباعبدالله علیه السلام و فرزندان بزرگوار آن حضرت کرده است و مخاطبین سخنرانی اش هم میخندند و به تمسخر مقدس ترین مقدسات قهقه میزنند... اگر بنا به ارائه سند و شاهد مدعا نداشتم هرگز دست به انتشارش نمیزدم؛ شرمنده ام از قلب نازنین صاحب الزمان روحی لتراب مقدمه الفداء: http://www.aparat.com/v/I6LF4
"این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست" استثناء هم دارد گویا. عباسی گفت: "آن کسی که می گوید دیوانه علی اکبر است را ببرید و در تیمارستان بستری کنید." هی... تو برو و همان تئوری پردازی هایت را کامل کن؛ تو را چه به تحلیل جنون بر اباعبدالله. حرفم اینجاست که لااقل دائره تخصصهایت را معین و مشخص کن؛ برای خودت خوبست... کاربرد جنون و دیوانگی در ادبیات درس و مشق دبیرستانی هاست. میدانم تو نخواهی فهمید دست آخر هم؛ لکن انجا که سر درنمی آوری؛ حتی اگر به خودت نیامدی و هضم نکردی دیوانه علی اکبر شدن را؛ لااقل سکوت کن برادر من. رجوع کن به خودت که چرا با این همه ادعا نمیتوانی فریاد بزنی "انا مجنون الحسین" سخت است برایت؟ افت دارد؟ میدانم که به مرتبه علمی ات در فلسفه هنر برمیخورد؛ لکن یکبار هم که شده؛ خیلی گذرا، نگاهی بینداز به زندگینامه رسول ترک؛ جامانده ای عزیز دلم...
عباسی گفت: " طرف میکروفن را بر می دارد و بر سر خود می کوبد و می گوید رقیه! رقیه دیگر کیست؟" اولا تو نترس؛ سرت درد میگیرد از ضرب میکروفون و تو درد شیرین را نخواهی فهمید؛ بیخیال... رقیه دیگر کیست؟ رقیه گره گشای مجانینش است؛ به تو مربوط نیست! رقیه دیگر کیست؟ چند روزی بیخیال مطلعه فلسفه هایدیگر شو و بنشین پای "نفس المهموم" شیخ عباس قمی؛ درمیابی رقیه که بود... حرف اینست تو را چه به این کارها؟ چندچندی تو با خودت؟ میگویند از ابتدایی های شرایط منتقد اینست که خود به موضوع مورد انتقاد واقف باشد و در آن متخصص... مباحث تاریخی اش به عهده صاحبین فن؛ مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم را دریاب؛ تو را چه به درس عشق... عباسی گفت: "حسین معصوم بود، بچههایش که معصوم نبودند. آن وقت اینها می شوند دیوانه رقیه و علی اکبر و عباس!" گمان کرده ای حول چه کسانی سخن می رانی؟ دست و پایت را جمع کن؛ وضو داری اصلا؟ آقای من وقتی سلام داد به اباعبدالله بغض گلویش را گرفت؛ علمای مذهب من نام مبارک شهدای کربلا را میبردند؛ چشم و دلشان میلرزید... چه میدانی از مراتب عصمت؟ حکما هیئت نرفته ای که "اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا..." را شنیده باشی... چه میفهمی از عباس... مصداق این نشوی: “اینها نمی فهمند که این روضه و این گریه آدم ساز است، انسان درست می کند این مجالس روضه." ( امام خمینی ره - صحیفه نور جلد ۹ صفحه ۲۱)
معتقدم مشکل از "عقده کشف آفت" است که پیشتر گفته بودم و اینجا مجالش نیست و یحثی جداگانه میطلبد... چه ما بهره ببریم و چه نه؛ سفینه امام حسین کار خودش را بلد است! " امام صادق علیه السلام: همه ما اهل بیت کشتی های نجات هستیم و لیکن سفینه و کشتی جدم حسین علیه السلام گسترده تر و سریعتر است. بحار جلد ۹۳ صفحه ۲۹۴"
این موضوع اصلا درست نیس و اصلا مقصود دکتر عباسی چیز دیگری بوده...
با این کارها ضربه به خودی نزنیم برادرم