برای آن «بعضیها»
«بعضیها» به صورت خیلی کمرنگ در زندگیهامان حسابی پررنگاند؛
و البته که این اصلاً محال نیست...!
آنجا که گیر کردهایم و یا آنجا که نزدیک بوده گیر کنیم و خبردار هم نیستیم ازش؛ آن «بعضیها» پیدایشان میشود و بعد که رفع گیر شد همینطور یواشکی و بیسروصدا کمرنگ میشوند و شاید کمرنگشان میکنیم و ما دوباره سفت میچسبیم به پررنگهایی که اگر کلاهمان را قاضی کنیم؛ سر بزنگاه و حین گیر افتادنمان خیلی هم رنگی نداشتند.
یا مثلاً اگر همه را رنگینکمان حساب کنیم؛
ما از هفت رنگ به پنجتاش محتاجیم و به کارمان میآیند و با دو تاش حال میکنیم؛
آن «بعضیها» آن دو تا را ندارند و آن پنج تا را دارند و ما نمیفهمیم! چون که فقط به فکر آن دو تا رنگی که باش حال میکنیم هستیم و آن «بعضیها» دلشان نمیآید که آن پنج تا را از ما دریغ کنند تا ارزششان را بفهمیم...
میترسم که برای نگاه کردن به آن «بعضیهای» زندگیهایمان ناگهان خیلی زود دیر شود.