بیابان، سنگ ریزه و بوته خار
گفته بودم قصد کرده بودیم مدرسه بسازیم در گلدشت. گلدشت روستایی است در قلعه گنج، جنوب کرمان و جهادی رفته ایم آنجا... گفته بودم که گلــــدشت نه گل دارد و نه دشت . . . ! گلــــدشت خاک دارد؛ رمل دارد، گلــــدشت کلی کپر دارد و خیلی چیزهای دیگر دارد که ذهن شهری دود خورده، از درک و فهمش ناتوان است و تنها برق نداشتنش را در مییابد ! . . . آری، گلدشت برق ندارد...
اینجا مسجد و مدرسه و سایر را با بلوک میسازیم؛ بلوک های سیمانی؛ و تو اگر تجربه کرده باشی میدانی که بلوک را باید سنگ پر کرد؛ با سنگ ریزه...
گرما و آفتاب آزارمان میدهد و مجبوریم اصل کار را بگذاریم برای شیفت شب؛ شب کار شده ایم اینجا، گفته بودم که بلوک را باید با سنگ پر کرد و پیشتر گفته بودم که گلدشت برق ندارد... میزنم به دل بیابان، وسط حاشیه گلدشت... چشم گرد میکنم در تاریکی برای جمع کردن سنگ ریزه... نور ماه کمک میکند تا حدودی؛ لکن هرچه باشد گلدشت برق ندارد و تاریک است و در عوض تا دلت بخواهد بیابان دارد . . . و بیابان پر است از سنگ و خار. . . ! میزنم به دل بیابان تاریک، دست میبرم به زمین و سنگ هایش را جدا میکنم؛ میریزم داخل چپیه ام؛ تاریک که باشد گهگاه سنگهای تیز را نمیبینی و پایت را آزار میدهند... و گهگاه دستت میخورد به بوته خار و پایت را خراش میدهند . . . آه . . . ! کم میاورم کاملا . . . من باخته ام خودم را... از دست رفته ام اصلا... میکنم کفشهایم را... داد میزنم و میدوم وسط بیابان حاشیه گلدشت... سنگ ریزه و بوته خار... آه رقیه . . . .
جهادی اردو جهادی اردوی جهادی سفر جهادی خاطرات دلنوشته یادداشت سفرنامه حسین کریمی جنوب کرمان قلعه گنج چاه داد خدا مارز گلدشت کلچاک پشک چارتایی اردوگاه آورتین ریگ آباد حضرت رقیه گروه جهادی راه کربلا شهرک شهید محلاتی مینی سیتی هیئت کربلا