مباهله
به تناسب روز مباهله
وقت آن آمده که حق به حقیقت برسد
وقت آنست که باطل به هزیمت برسد
همه دارایی این جبهه طاغوت دگر
به مسلمان ز منافق به غنیمت برسد
نوبتی هم که بود نوبت امروز دگر
به غضب بعد دو صد حرف و نصیحت برسد
بد نباشد که چو اعلان خطر هم به نظر
گوشهی معجزهی دین و شریعت برسد
باید امروز به گوش همهی مردم شهر
جملهی «نیست جز این راه و طریقت» برسد
کل اعداد در این قلب ملخص بشود
قدرت یک عدد پنج مشخص بشود
آی نجران مسیحی به چه تو مفتخری
به کدامین هنر و شأن و فضیلت نگری
یا خدا یا که علی لیک یکی زین دو نفر
داده بر حضرت مریم ز کرم گل پسری
اگر آن روز مسیحا نفس عیسی شده است
لحظهای کرده چو از خانهی حیدر گذری
شب معراج خدا کل حقایق را گفت
با همین صوت علی داد چو بر من خبری
گفت لولاک و سپس از سخنش فهمیدم
من شدم «هست» چو از جانب او شد نظری
وحی آمد ز خداوند فإن حاجّک...
که خودت را تو به همراه خودت هم ببری
همهی حکمت این واقعه در این سخن است
این منم من علی ام من خود او او چو من است
خاتم دین منم و درّ ثمین فاطمه است
مهر امضای نبوت به یقین فاطمه است
نقطهی مرکز این پنج فقط یک نفر است
حلقهی وصل من و این سه نگین فاطمه است
آی نجران مسیحی به خودت آی دگر
مالک این فلک و عرش برین فاطمه است
شرح لولاک تو را گفتم و اکنون بنگر
علت خلقت حیدر که همین فاطمه است
ذات حق گر به کسی گفت ز اعجاب رخش
اندکی هم به کنارم بنشین فاطمه است
ذات او منحصر ظرف زمان نیست بدان
مادر گل پسر ام بنین فاطمه است
بیت ترکیب فقط حرف دل شاعرهاست
نیم از سلسلهاش مادرم اما زهراست
نوبت بعد رسیدهاست به جولان حسن
ای مسیحی بنگر قدرت برهان حسن
میشناسند همه شهرت جود و کرمش
ملک و جن و بشر ریزهخور خوان حسن
آی نجران مسیحی به خودت آی و ببین
آسمان بسته به یک حرکت دستان حسن
منتظر باش و نگر صحنهی آن معرکه را
شتر سرخ زمین خورده ز طوفان حسن
قول دادم که شوم روز جزا با عجله
من خودم شافع این خیل محبان حسن
مزهی جود و کرم بخشش و احسان و عطا
بچشد سائل عارف ز سر نان حسن
من رسولم ولی امروز خودم معترفم
امتم گشته پریشان و مسلمان حسن
قرص ماه رخ زیبای حسن را عشق است
سفرهی پهن و مهیای حسن را عشق است
خوب بنگر که رسد نوبت دیدار حسین
ای مسیحی بنگر شوکت دربار حسین
هم شما هم همهی پیش و پس نسل شما
بشتابید سوی کشتی جادار حسین
نام اسلام اگر زنده بماند شده چون
امتم تا ابدالدهر گرفتار حسین
به دل آدم و هم عیسی و هم نوح و خلیل
مانده این حسرت عظمی که نشد یار حسین
بد به دل راه نده؛ بهر شفاعت کافیست
دوستی با یکی از این همه زوار حسین
التفاتی به دل شاعر بدحال حسین...
ببرم کرببلا جان من امسال حسین...
آی دنیای پرادبار دلت می آید
دار پر محنت و آزار دلت می آید
آی نجران مسیحی تو بگو بسته شود
دست این حیدر کرار دلت می آید
یا که این دختر من بشنود از گل کمتر
پشت در ناله زند زار دلت می آید
حسنم پیر شود در غم آن ضربه که وای...
مادرش خورد ز دیوار دلت می آید
پسر دختر من گر که شود با لب خشک
کنج گودال گرفتار دلت دلت می آید
دختر دختر من زینت ما پنج نفر
بشود راهی بازار دلت می آید
ذکر هر روزهی جبریل امین بر لب بود
بر سر اهل کسا روح عبا زینب بود
شعر اشعار روز مباهله 24 ذی الحجه حسین کریمی مباهله نجران مسیحی