حسین کریمی

شهید مجتبی نجاری، خطخطی‌های حسین کریمی

حسین کریمی

شهید مجتبی نجاری، خطخطی‌های حسین کریمی

نویسندگان
آخرین نظرات

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خطخطی» ثبت شده است

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ب.ظ

برای آن «بعضی‌ها»

«بعضی‌ها» به صورت خیلی کمرنگ در زندگی‌هامان حسابی پررنگ‌اند؛

و البته که این اصلاً محال نیست...!

 

آنجا که گیر کرده‌ایم و یا آنجا که نزدیک بوده گیر کنیم و خبردار هم نیستیم ازش؛ آن «بعضی‌ها» پیدایشان می‌شود و بعد که رفع گیر شد همینطور یواشکی و بی‌سروصدا کمرنگ می‌شوند و شاید کمرنگشان می‌کنیم و ما دوباره سفت می‌چسبیم به پررنگ‌هایی که اگر کلاهمان را قاضی کنیم؛ سر بزنگاه و حین گیر افتادنمان خیلی هم رنگی نداشتند.

 

یا مثلاً اگر همه را رنگین‌کمان حساب کنیم؛

ما از هفت رنگ به پنج‌تاش محتاجیم و به کارمان می‌آیند و با دو تاش حال می‌کنیم؛

آن «بعضی‌ها» آن دو تا را ندارند و آن پنج تا را دارند و ما نمی‌فهمیم! چون که فقط به فکر آن دو تا رنگی که باش حال می‌کنیم هستیم و آن «بعضی‌ها» دلشان نمی‌آید که آن پنج تا را از ما دریغ کنند تا ارزششان را بفهمیم...

 

می‌ترسم که برای نگاه کردن به آن «بعضی‌های» زندگی‌هایمان ناگهان خیلی زود دیر شود.

۲ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۴۷
حسین کریمی
دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۳۲ ب.ظ

انقلابی‌ترین کار ممکن...

انقلابی‌ترین کار ممکن...

 اینکه فتنه 88 بیش از یک نیم سال طول کشید و سطح گسترده‌تری از حد انتظار را در لیست خواص مردود جای داد و برخلاف سال 78، خطبه های مهم نماز جمعه امام خامنه‌ای هم آتش این بساط امریکایی-اسرائیلی را خاموش نکرد؛ این را به ذهن می‌رساند که شاید این فتنه زورش خیلی زیاد بود و یک جورهایی زورمان به او نمی‌رسید...

۸ نظر ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۷:۳۲
حسین کریمی
دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۴۴ ب.ظ

عشق، مشت و مال و آب‌معدنی...!

عشق، مشت و مال و آب‌معدنی...!

 

شنیده‌ام و بعضاً دیده‌ام که بلیط اتوبوس تهران - مهران را از ۳۰۰۰۰ به ۱۳۰۰۰۰ تومان رسانده‌اند و آب معدنی را ۱۵۰۰ تومان فروختند.

شنیده‌ام و بعضاً دیدم از التماس‌هایی که برای یک شب خوابیدن در خانه‌هایشان و تناول از طعامشان بود.
شنیده‌ام و دیده‌ام هله بزوار و موکب‌ها و مشت و مال‌ها و احترام ویژه به زوار غیر بومی و دیده‌ام آدم‌هایی که تا صبح مراقب بودند اگر کسی آب خواست تشنه نماند خدای ناکرده...
دیده‌ام خیلی چیزهایی که گفتنش مزه‌اش را می‌برد و بگذریم...!

شنیده‌ام و دیده‌ام شهرتمان به میهمان نوازی و تفاخرمان به عشق حقیقی اهل بیت و نکوهش عرب‌پرستی و محبت توخالی اعراب را...


خاطرات خاطره دلنوشته سفر اربعین زیارت پیاده روی نجف تا کربلا مرز مهران سفرنامه خدمت زوار

۵ نظر ۰۱ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۴
حسین کریمی
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۱۳ ب.ظ

غیرت، بیل و ننه خاتون...!

این آفتاب عزیز امان نمیدهد؛ بیخیال هم نمیشود! رهایمان نمیکند گرمای طاقت فرسای قلعه گنج

گلدشت، همانجا که نه گل دارد و نه دشت؛ حالا قرارست مدرسه دار شود؛ انشاءالله… تا چشم کار میکند خاک است؛ خاک و بیابان و خاک و چند کپر… ومیان همین کپرها سی-چهل دانش آموز قد و نیم قد؛ بناست آینده ای روشن رقم بزنند برای گلدشت؛ انشاءالله…

همه چیز یک طرف و “پی کندن و ریختن” یک طرف دیگر! اهلش باشی میفهمی حرفم را و به هر نحوی که هست در میروی و مشغول یک کار دیگر میشوی! حالا مثل اینکه قرعه به نام ما افتاده است…

آفتاب مستقیم و گرمای ۵۵ درجه ای پنجه انداخته در پنجه ام و دست از سرم برنمیدارد؛ بی آبی و بی برقی گلدشت هم ضمیمه اش شده و قد علم کرده اند مقابلم؛ کم می آورم؛ زانو میزنم روی خاک؛ چشم هایم بسته میشوند… و صدایی به خودم می آورد؛ برمیگردم؛ پشت سرم ننه خاتون است؛ بشکه آب را به زور میچرخاند روی زمین و میخواهد ملات درست کند… دردم می آید… وای بر من! کجا آمده ام و چه میکنم… یکی مرا دریابد… بسازید من را؛ آهای کارگروه عمرانی! من را بساز… دیوارم را بریز؛ خرابِ خراب است؛ کجِ کج… از نو مرا بچین…

زیر لب تکرار میکنم؛ ذکر گرفته ام برای خودم: “غیرت… غیرت… غیرت…” و بیل را از دستان ننه خاتون میقاپم…


پ.ن:

این خطخطی برمیگردد به سفر جهادی تابستان 92 به همراه گروه جهادی راه کربلا.

شهرستان قلعه گنج کرمان، بخش چاه داد خدا، روستای گلدشت (کلچاک)

این متن سابقا در سایت گروه جهادی راه کربلا (rahekarbala.ir) کار شده بود.


خاطره خاطرات دلنوشته جهادی اردو جهادی کرمان قلعه گنج چاه داد خدا کلچاک گلدشت گروه جهادی راه کربلا حسین کریمی سفرنامه شهرک شهید محلاتی مینی سیتی

۸ نظر ۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۳
حسین کریمی
شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۱ ب.ظ

جهادی در ده برداشت

...و من حتم دارم هیچ چیز جای این را نمی‌گیرد که سیمان می‌چسبید به موهایمان و حسابی سفتشان می‌کرد و آن خواهر جهادی هیچ چیز را با این عوض نخواهد کرد که مانتو و چادرش از گرمای هوا چسبید به کف وانت و سوخت!...

۴۲ نظر ۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۲:۰۱
حسین کریمی
جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۳۷ ب.ظ

شما سیاهید...

شما سیاهید؛

و با ما خیلی دور،

البت

اگر از این سمت نقشه نگاه کنیم؛

نزدیک‌تر می‌شوید؛

هرچه هست؛

بی.آر.تی امام علی نزدیک شما ایستگاه ندارد؛

شنیده‌ام با تاکسی رانی بسته‌اند ایستگاه‌هایشان را...

۲۴ نظر ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۷
حسین کریمی
سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۹ ب.ظ

من دیوانه و تو ذوالفنون

روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند...

"این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست" استثناء هم دارد گویا. عباسی گفت: "آن کسی که می گوید دیوانه علی اکبر است را ببرید و در تیمارستان بستری کنید." هی... تو برو و همان تئوری پردازی هایت را کامل کن؛ تو را چه به تحلیل جنون بر اباعبدالله...

۴۱ نظر ۱۲ آذر ۹۲ ، ۲۱:۳۹
حسین کریمی
پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۳:۵۴ ب.ظ

هیئت یا سایر!؟ مسئله این نیست!

یکی از انحرافات و خطرات بزرگی که غالباً در مسیر تعاملات و حرکتهای جمعی رخ می نماید، عدم همه جانبه نگری و توقف در یک یا چند قالب و روش تجربه شده و اصرار بر صحیح و کامل بودن آنها و بدتر از آن نفی و نهی روش های دیگر است .

هنگامی که به تحلیل فرهنگی جامعه می پردازیم این امر مشهود است که عده ای سخت مشغول ایجاد شکاف بین نهاد های فرهنگی گوناگون فعال از جمله هیئات و سایر نهادهای فرهنگی (مثل بسیج، مساجد و ...) هستند.

آری؛ شاید شما هم با اندک تأملی که در این مسئله خواهید داشت، تصدیق می نمائید که متأسفانه چنین معضلی در فضای فرهنگی وجود داشته و هر روز که می گذرد دامنه این گسل فکری بیشتر شده و چه بسا باعث رانش و ریزش بخشی از استعدادها و ظرفیت های جامعه مؤمنین شده است.

۱ نظر ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۵۴
حسین کریمی
يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۲۳ ب.ظ

بیابان، سنگ ریزه و بوته خار

گفته بودم قصد کرده بودیم مدرسه بسازیم در گلدشت. گلدشت روستایی است در قلعه گنج، جنوب کرمان و جهادی رفته ایم آنجا... گفته بودم که گلــــدشت نه گل دارد و نه دشت . . . ! گلــــدشت خاک دارد؛ رمل دارد، گلــــدشت کلی کپر دارد و خیلی چیزهای دیگر دارد که ذهن شهری دود خورده، از درک و فهمش ناتوان است و تنها برق نداشتنش را در می‌یابد ! . . . آری، گلدشت برق ندارد...

اینجا مسجد و مدرسه و سایر را با بلوک میسازیم؛ بلوک های سیمانی؛ و تو اگر تجربه کرده باشی میدانی که بلوک را باید سنگ پر کرد؛ با سنگ ریزه...

گرما و آفتاب آزارمان میدهد و مجبوریم اصل کار را بگذاریم برای شیفت شب؛ شب کار شده ایم اینجا، گفته بودم که بلوک را باید با سنگ پر کرد و پیشتر گفته بودم که گلدشت برق ندارد... میزنم به دل بیابان، وسط حاشیه گلدشت... چشم گرد میکنم در تاریکی برای جمع کردن سنگ ریزه... نور ماه کمک میکند تا حدودی؛ لکن هرچه باشد گلدشت برق ندارد و تاریک است و در عوض تا دلت بخواهد بیابان دارد . . . و بیابان پر است از سنگ و خار. . . ! میزنم به دل بیابان تاریک، دست میبرم به زمین و سنگ هایش را جدا میکنم؛ میریزم داخل چپیه ام؛ تاریک که باشد گهگاه سنگهای تیز را نمیبینی و پایت را آزار میدهند... و گهگاه دستت میخورد به بوته خار و پایت را خراش میدهند . . . آه . . . ! کم میاورم کاملا . . . من باخته ام خودم را... از دست رفته ام اصلا... میکنم کفشهایم را... داد میزنم و میدوم وسط بیابان حاشیه گلدشت... سنگ ریزه و بوته خار... آه رقیه . . . .


جهادی اردو جهادی اردوی جهادی سفر جهادی خاطرات دلنوشته یادداشت سفرنامه حسین کریمی جنوب کرمان قلعه گنج چاه داد خدا مارز گلدشت کلچاک پشک چارتایی اردوگاه آورتین ریگ آباد حضرت رقیه گروه جهادی راه کربلا شهرک شهید محلاتی مینی سیتی هیئت کربلا

۲۹ نظر ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۲۳
حسین کریمی
چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۱۶ ب.ظ

داداش مجتبای گلم… (شهید مجتبی نجاری)

داداش مجتبای گلم

یک سال و چند ماه پیش بود که مجتبی نجاری، در یک دوره آموزشی از میان جمعمان پرکشید و به درجه رفیع شهادت نائل شد. متن زیر چند خاطره کوتاه است از زندگی شهید مجتبی نجاری، خادم هیئت کربلا و از اعضای فعال گروه جهادی راه کربلا و از ساکنین شهرک شهید محلاتی...

۳۳ نظر ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۱۶
حسین کریمی