حسین کریمی

شهید مجتبی نجاری، خطخطی‌های حسین کریمی

حسین کریمی

شهید مجتبی نجاری، خطخطی‌های حسین کریمی

نویسندگان
آخرین نظرات
شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۱ ب.ظ

جهادی در ده برداشت

...و من حتم دارم هیچ چیز جای این را نمی‌گیرد که سیمان می‌چسبید به موهایمان و حسابی سفتشان می‌کرد و آن خواهر جهادی هیچ چیز را با این عوض نخواهد کرد که مانتو و چادرش از گرمای هوا چسبید به کف وانت و سوخت!...

برداشت اول: له می‌شوم درون خودم...!

بعضی چیزها مثل شعار می‌ماند از بس که خوب است!

 و درک تحققش برای ذهن شهری دود خورده من خیلی دشوار است...!  خیلی مشکل!

گهگاه “آنی” پیش می‌آید و گاه کمتر از “آن” که تو را به خود وانگذاشته‌اند و می‌فهمی بعضی چیـــزها را...!

رفته‌ایم گلــــدشت؛ روستای گلــــدشت  و گلــــدشت نه گل دارد و نه دشت...!

گلــــدشت خاک دارد؛ رمل دارد؛ گلــــدشت کلی کپر دارد و خیلی چیزهای دیگر دارد که ذهن شهری دود خورده، از درک و فهمش ناتوان است و تنها برق نداشتنش را در می‌یابد...!  گلدشت کلی دانش آموز هم دارد که مدرسه ندارند... قصد کرده‌ایم مدرسه بسازیم اینجا... انشاءالله.

“شهولی” (بزرگ گلدشت) کلی دعا می‌کند برای جهادی‌ها، تشکر می‌کند و خدا خیرتان بده می‌گوید و دست آخر مدرسه نمی‌خواهـــد...! حتی برای فرزندان خودش. شهولی یک چیز می‌خواهد فقط؛ حــســیــنــیــه می‌خواهد؛ مسقفی که روضه بخوانند در آنجا...

و من...! له می‌شوم درون خودم...! می‌چرخم وسط گلدشت... داد می‌زنم... می‌بازم خودم را...! حالم از ذهن شهری دود خورده‌ام به هم می‌خورد...

آدم باید کلی کار کند برای تو عزیز دلم... مدرسه و حسینیه و خانه به کنار... آدم باید جان دهد اصلاً برای تو... برای تو که ” حــســیــن ” را می‌فهمی...

و ذهن شهری من هنوز دارد دود می‌خورد...!

 

برداشت دوم: خاک و خل

نزدیک ظهر است و آفتاب کم کم دارد می‌رسد وسط آسمان روستای پُشَک. گرما بدجوری خودش را به رخ می‌کشد و پنجه انداخته در پنجه جهادیان. گرما و آفتاب کاری از پیش نمی‌‌برند؛ منتها وقت نماز می‌رسد و مجاهدان دست از کار می‌کشند برای دقایقی. می‌روم سمت درب مسجد تا وضو بگیرم که مواجه می‌شوم با تجمع روستاییان، زن‌ها چادر نماز سرکرده‌اند و می‌آیند وسط مسجد نیمه کاره، می‌نشینند روی همان خاک و خل، وسط آن همه بیل و کلنگ و سیمان؛ شروع می‌کنند به اقامه نماز...

 

برداشت سوم: شام که چه عرض کنم!

شام که چه عرض کنم! یک سیب زمینی آب‌پز به ضمیمه یک تخم مرغ را نوش جان کرده‌ایم و حال نوبت رسیده به شیفت سوم! شیفت شب! مسئول گروه برمی‌خیزد و رو می‌کند به بچه‌ها: “هر کی حال داره و می‌خواد شیفت شب هم کار کنه یا علی.” برنامه ریزی این‌طور بود که ۴-۵ نفری در شیفت شب شرکت کنند. می‌روم بیرون کپر کفش‌هایم را پیدا کنم؛ صدای مسئول گروه می‌زند توی گوشم: “آقا جون انقد نیرو لازم نداریم؛ لطفاً همه نیاید...”

 

برداشت چهارم: پشک، آب و عزم راسخ...!

“پشک” آب ندارد؛ روستای پُشَک. تابستان است، آفتاب رهایت نمی‌کند اینجا؛ دارم ۵۵ درجه را تجربه می‌کنم... رمضان المبارک؛ گرما، آفتاب، بی آبی، پشک و یک مشت مردم روزه‌دار...

حالا افطار شده؛ نشسته‌ام وسط روزه‌داران پشک، روزه‌دارانی که دم افطار آب گیرشان نمی‌آید و مدام آب موجود ناکافی را به من تعارف می‌کنند... داغ می‌شود سرم؛ به هم می‌ریزم؛ بغض کرده‌ام بدجور و پشت لبخند سرد ممتدم پنهانش کرده‌ام... خاله زینب یک نصفه لیوان آب می‌خورد؛ آهی می‌کشد و بلند می‌گوید “سلام به حسین شهید تشنه! ای خدا شکرت!”

اصلا من مرد نیستم به “پشک” آب نرسد...!

یک چشمه هست در ۱۴ کیلومتری کوه‌های مجاور روستا؛ مهندس بردیم و تأییدش کرد؛ قصد کرده‌ایم آبرسانی کنیم به روستای پشک... گفتند نشدنیست؛ ۱۴ کیلومتر سنگ و کوه تیز و خشک و آفتاب ۵۵ درجه‌ای... گفتیم ما می‌توانیم...

 

برداشت پنجم: رهبر...

نگاهشان را که دنبال کنی؛ مستقیم می‌خورد به وسط روستای چارتایی؛ محل احداث مدرسه به دست مجاهدان فی سبیل‌الله... سه- چهار تا دختر قد و نیم قد دبستانی نشسته‌اند کنار کپرهایشان و زل زده‌اند به بچه‌های جهادی که یکیشان ملات درست می‌کند؛ یکی شده وردست بنا و دیگری برای خودش یک پا آرماتوربند شده است! فرصت را غنیمت می‌شمارم و می‌روم سراغشان؛ کلی طول می‌کشد تا خنده‌هایشان تمام شود و سؤالاتم را پاسخ دهند؛ از مدرسه قبلیشان می‌پرسم؛ اشاره می‌کنند به کپری که حالا جایش را دارد یک مدرسه نقلی و تر و تمیز می‌گیرد... ذوق زده‌اند از ساختمان جدید محل تحصیلشان که بناست پشت نیمکت‌هایش بنشینند و یک روزی بشوند خانم دکتر روستایشان... می‌پرسم خبر دارید این‌ها را چه کسی از تهران فرستاده به شما کمک کنند؟ زهرا خجالتش را می‌خورد و بلند می‌گوید: رهبر...

 

برداشت ششم: بیابان، سنگریزه و بوته خار

گفته بودم قصد کرده بودیم مدرسه بسازیم در گلدشت. گلدشت روستایی است در قلعه گنج، جنوب کرمان و جهادی رفته‌ایم آنجا... گفته بودم که گلــــدشت نه گل دارد و نه دشت...! گلــــدشت خاک دارد؛ رمل دارد، گلــــدشت کلی کپر دارد و خیلی چیزهای دیگر دارد که ذهن شهری دود خورده، از درک و فهمش ناتوان است و تنها برق نداشتنش را در می‌یابد...! آری، گلدشت برق ندارد...

اینجا مسجد و مدرسه و سایر را با بلوک می‌سازیم؛ بلوک‌های سیمانی؛ و تو اگر تجربه کرده باشی میدانی که بلوک را باید با سنگ پر کرد؛ با سنگ ریزه...

گرما و آفتاب آزارمان می‌دهد و مجبوریم اصل کار را بگذاریم برای شیفت شب؛ شب کار شده‌ایم اینجا، گفته بودم که بلوک را باید با سنگ پر کرد و پیش‌تر گفته بودم که گلدشت برق ندارد... می‌زنم به دل بیابان، وسط حاشیه گلدشت... چشم گرد می‌کنم در تاریکی برای جمع کردن سنگ ریزه... نور ماه کمک می‌کند تا حدودی؛ لکن هرچه باشد گلدشت برق ندارد و تاریک است و در عوض تا دلت بخواهد بیابان دارد... و بیابان پر است از سنگ و خار...! می‌زنم به دل بیابان تاریک، دست می‌برم به زمین و سنگ‌هایش را جدا می‌کنم؛ می‌ریزم داخل چپیه‌ام؛ تاریک که باشد گهگاه سنگ‌های تیز را نمی‌بینی و پایت را آزار می‌دهند... و گهگاه بوته خاری دست و پایت را خراش می‌دهد... آه...! کم میاورم کاملاً... من باخته‌ام خودم را... از دست رفته‌ام اصلاً... می‌کنم کفش‌هایم را... داد می‌زنم و می‌دوم وسط بیابان حاشیه گلدشت... سنگ ریزه و بوته خار... آه رقیه...

 

برداشت هفتم: بیا بالا!

با بیل پرتابمان می‌کنند پشت خاور! مثل شن و ماسه یا شاید هم سنگ!! تا پارسال با وانت می‌رفتیم به عرصه، امسال پیشرفت کرده‌ایم کلی و با خاور می‌رویم! هرجوری هست خودت را باید نگه داری و پرت نشوی بیرون که بعید است به خاطر یکی دو نفر ترمز کنند! این جاده خاکی را پیاده طی کنی کلی بالا و پایین می‌شوی و معده و روده‌ات جابجا می‌شوند؛ حالا فکر کن پشت خاور! هرکس به فکر خودش هست و دستش را به هرجایی که رسیده بند می‌کند؛ این وسط مصطفی بدجوری می‌زند توی چشمم و اعصابم را به هم می‌ریزد؛ وسط معرکه و این همه بالا و پایین شدن، کف خاور تخت گرفته خوابیده!

 

برداشت هشتم: غیرت، بیل و ننه خاتون...

این آفتاب عزیز امان نمی‌دهد؛ بیخیال هم نمی‌شود! رهایمان نمی‌کند گرمای طاقت‌فرسای قلعه گنج...

گلدشت، همانجا که نه گل دارد و نه دشت؛ حالا قرارست مدرسه دار شود انشاءالله... تا چشم کار می‌کند خاک است؛ خاک و بیابان و خاک و چند کپر و میان همین کپرها سی-چهل دانش آموز قد و نیم قد، بناست آینده‌ای روشن رقم بزنند برای گلدشت؛ انشاءالله...

همه چیز یک طرف و “پی کندن و ریختن” یک طرف دیگر! اهلش باشی می‌فهمی حرفم را و به هر نحوی که هست در می‌روی و مشغول یک کار دیگر می‌شوی! حالا مثل اینکه قرعه به نام ما افتاده است...

آفتاب مستقیم و گرمای ۵۵ درجه‌ای پنجه انداخته در پنجه‌ام و دست از سرم برنمی‌دارد؛ بی آبی و بی برقی گلدشت هم ضمیمه‌اش شده و قد علم کرده‌اند مقابلم؛ کم می‌آورم؛ زانو می‌زنم روی خاک؛ چشم‌هایم بسته می‌شوند... و صدایی به خودم می‌آورد؛ برمی‌گردم؛ پشت سرم ننه خاتون است؛ بشکه آب را به زور می‌چرخاند روی زمین و می‌خواهد ملات درست کند... دردم می‌آید... وای بر من! کجا آمده‌ام و چه می‌کنم... یکی مرا دریابد... بسازید من را؛ آهای کارگروه عمرانی! من را بساز... دیوارم را بریز؛ خرابِ خراب است؛ کجِ کج... از نو مرا بچین...

زیر لب تکرار می‌کنم؛ ذکر گرفته‌ام برای خودم: “غیرت... غیرت... غیرت...” و بیل را از دستان ننه خاتون می‌قاپم...

 

برداشت نهم: اقا گودبای!

هوا تاریک شده؛ علی (از دانش آموزان روستای مزرعه شهید بهشتی) نشسته کنار مدرسه. می‌گویم: “دیر وقته، نمی‌خوای بری خونه؟” پاسخ نمی‌دهد و همینطور چشمانش را دوخته به درب مسجد. یک هفته‌ای می‌شود که دوره علمی گروه جهادی راه کربلا در حال برگزاری است و علی هم پای ثابت همه کلاس‌هاست. انقدر سین-جیمش می‌کنم که بالاخره جواب می‌دهد: “با معلم زبان خداحافظی نکردم.” احسان، معلم زبان دوره علمی گروه جهادی سر و کله‌اش پیدا می‌شود؛ علی می‌دود سمتش: “آقا گودبای!”

 

برداشت نهایی: مردِ جهادیِ خسته‌ی بازگشته به شهر...!

جهادی تمام شد و مرد به شهر برگشت. با تنی خسته و زخم‌هایی که تابلوی نمایش آن‌ها تاول‌های ترکیده روی دستش بود... مرد دستان حالا کارگری شده‌اش را به هم می‌مالد؛ آه می‌کشد و زل می‌زند به تاول انتهای انگشت شست؛ شک دارد که کار بیل است و یا کلنگ؛ هرچه هست یادگاریست از روزهای خوب جهاد برای مردی که حالا باز باید شهری بشود...

شهر را آذین بسته‌اند و مرد در انتهای نوروز به شهر رسیده و حالا باید بیفتد وسط همان عادات شهری؛ باز هم آه می‌کشد و اینبار زل می‌زند به ظرف آجیل و کنار دستی‌اش که دارد بادام هندی‌هایش را جدا می‌کند و از شلوار دویست هزار تومانی جدیدش می‌گوید که جایگزین شوار سالم قبلی اش شده است... مرد جهادی در ظرف مکان نمی‌گنجد؛ زل می‌زند به وصله و پینه‌های لباس دادمحمد که از شش سال پیش و در هر سفر جهادی، تنش دیده است...

استارت می‌زند و راه میفتد؛ دید را با بازدید پس داده است و برمی‌گردد. خیابان شلوغ است؛ ترافیک است؛ همهمه است. مرد “دوردور” را نمی‌فهمد؛ آه می‌کشد و زل می‌زند به سنگ قبر کوچک علیرضای کوچک ۴ساله که با نیش مار مرده و به خاطر جورنشدن ۷هزار تومان کرایه به بیمارستان نرسیده است...

حالا هفته بعد شده است؛ مردِ جهادیِ خسته‌ی بازگشته به شهر، ته مانده غذای سفره مهمانی را لیز می‌دهد داخل شوتینگ؛ ته مانده‌ای که برای خود یک پا سفره است... آه نمی‌کشد و زل می‌زند به هیچ جا! نامرد برمی‌گردد به خانه و سرش را روی بالش نگذاشته خوابش می‌برد... صبح شده است و دمق و ناراحت است که هندزفری‌اش را پیدا نمی‌کند؛ آهان! ساک سفرش را از کمد بیرون می‌کشد و بازش می‌کند؛ پیش از هندزفزی یک لباس جامانده هم در ساکش میابد؛ لباس کثیف سیمانی روزهای خوب کارگری؛ روزهای خوب جهاد... دستان حالا ترمیم شده‌اش را به هم میمالد و آه می‌کشد و زل می‌زند به همه چیزی که فراموش کرده بود و جهادی که کنار گذاشته بود...

 

سکانس برتر: موهای سیمانیِ چسبیده به هم!

 و من حتم دارم هیچ چیز جای این را نمی‌گیرد که سیمان می‌چسبید به موهایمان و حسابی سفتشان می‌کرد و آن خواهر جهادی هیچ چیز را با این عوض نخواهد کرد که مانتو و چادرش از گرمای هوا چسبید به کف وانت و سوخت! من در تمام دنیا زیبا تر از تاول‌هایی که بیل و کلنگ همان روز اول یادگاری گذاشتند روی دست‌های نازک نارنجی‌مان ندیده‌ام و زیباتر اینکه همه داشتند تاول‌هایشان را از هم پنهان می‌کردند! شاید شور روضه ظهر عاشورا هم نرسد به سینه زدن آخر شب با دست‌هایی که دیگر رمقی برایشان نمانده و تخت خواب نرم و راحت من خیلی عقب است از صفایی که خوابیدن داخل کپر می‌دهد و من خودم یکی را دیدم که واقعا اعتقاد داشت به اینکه بیل و سیمان و کلنگ توزیع کردنش مثل پخش مهمات و اسلحه است قبل از عملیات

Rahekarbala.ir


جهادی اردو جهادی اردوی جهادی خاطرات اردو جهادی خاطره یادداشت طنز دلنوشته جنوب کرمان قلعه گنج چاه داد خدا پشک گلدشت کلچاک چارتایی مارز حسین کریمی سفرنامه گروه جهادی راه کربلا شهرک شهید محلاتی مینی سیتی

نظرات (۴۲)

۰۷ مهر ۹۳ ، ۰۰:۳۵ سید هادی حسینی
سلام علیکم
با چند عکس و مطلب بروزم و منتظر حضور و نظر شما
التماس دعا
۱۷ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۴۷ سید هادی حسینی
سلام علیکم
بروزم با پست " شهدا زنده اند " 
منتظر حضور شما
التماس دعا
۱۱ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۳۴ سید هادی حسینی
سلام خدا قوت
بروزم با مطلبی جدید و منتظر قدوم شما
یاعلی بن موسی الرضا
http://pouke140.blog.ir/1393/06/03/38-%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86
۰۵ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۶ محمدرضا حاجی جباری
سلام علیکم
بروزیم با جزئیات دیدار با خانواده شهید علی خلیلی+پوستر

سر بزنید/منتظرتان هستم
انتقاد فراموش نشود.
یاعلی مــدذ
۳۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۹ علیرضا فلاح
سلام اگه دوست داری وبلاگ ما رو لینک کن خبر بده تا منم وب شما رو لینک کنم
ممنون از وبلاگ خوبتون اجرکم عند الله
۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۱ وب سایت رسمی یگان ویژه صابرین
سلام
خدا رحمتشون بکنه
شهید نجاری خیلی جوان خوب با ادب مهربان و واقعا فدایی رهبر بود!
اگر ما شعار جا فدایی برای آقا رو میدیم ، ایشون برای حفظ آمادگی جهت سربازی راه ولایت واقعا جانشو داد .
خدا بیامرزتشون.
یازهرا
۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۶ سید هادی حسینی
سلام علیکم
بروزم با مطلبی با عنوان:
" یک سالگی بهشتی شدن حاج اسماعیل"
منتظر حضور و نظر شما
یاعلی
۲۶ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۰۴ باشگاه شعر آئینی

فراخوان دومین جشنواره اینترنتی شعر «لبیک»

«باشگاه شعر آئینی» برگزار می کند:

دومین جشنواره اینترنتی شعر «لبیک»

موضوع اشعار

این جشنواره در دو بخش برگزار می گردد که موضوع هر بخش به شرح زیر می باشد:

1- مقاومت و پایداری( دفاع مقدس، بیداری اسلامی، مقاومت مردم فلسطین، حزب الله لبنان، مظلومیت شیعیان منطقه، عدم سازش با غرب)

2-اهل بیت علیهم السلام

 

در هر بخش به سه اثر برگزیده، هرکدام مبلغ 500000 ریال اهدا می گردد

 

شاعران گرامی می توانند آثار خود را حداکثر تا تاریخ 20/06/93 از طریق آدرس الکترونیکی زیر به دبیرخانه جشنواره ارسال نمایند:

bashgahsher@gmail.com

نحوه دریافت جوایز:

ان شاءالله نتایج در مهرماه اعلام می گردد و جوایز از طریق انتقال وجه از طریق کارت صورت می گیرد(در صورت برگزیده شدن اثر، با شماره تماس ارسالی از طرف صاحب اثر تماس گرفته شده و با دریافت شماره کارت از ایشان، مبلغ به حساب واریز می گردد)

 

دبیر بخش داوری :

جناب استاد «میثم رنجبر»(دبیر انجمن های شعر آئینی در استان مازندران)

توضیحات:

-       ارائه نام، نام خانوادگی و شماره تماس به همراه آثار الزامی است

-       هر فرد مجاز به ارسال حداکثر سه اثر در هر بخش می باشد

-       ذکر بخش مورد نظر جهت شرکت در جشنواره الزامی است

-       ارسال آثار در هر قالب شعری آزاد می باشد

-       تنها اشعار با موضوع های ذکر شده وارد بخش داوری می شوند

-       جهت ارسال آثار، از فایل  word استفاده نمایید

-       اشعار برگزیده در اولین دوره جشنواره شعر «لبیک» وارد بخش داوری نمی شوند

۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۰۹ هانی زعفرانی
کالاهای اسرائیلی را تحریم کینیم ...
http://hanyzafarany.persiangig.com/video/taheimkala1.swf

۲۰ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۱۶ محمدرضا حاجی جباری
سلام علیکم
با پوستر و متن یاری مظلوم به روز هستیم 
منتظر حضورتان هستیم 
یا عــلی مدد

سلام...
من خیلی وقته به روزماااا(روزانه حداقل با 20 پست)....از دست ندید....
از ما گفتن بود...همه اومدن جز شما.....
یا علی
سلام
رفاقت به سبک حبیب 3
به روز شد

التماس دعا
۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۲۸ سید هادی حسینی
سلام علیکم
روز خوش. با یک مقایسه جالب توجه به روزم و منتظر حضور و نظر شما
التماس دعا
موفق باشی
التماس دعا
ܓ
سلام برادر خیلی التماس دعا داریم/برای همه آرزومندا دعا کنید توفیق جهادی با اخلاص نصیبشون بشه /یا حق
سلام

لطفا در قالب یک پست یا خبر اطلاع رسانی کنید

بازی ضد اسرائیلی کابوس مرکاوا

مقام معظم رهبری

همه‌ی مؤمنان دنیای اسلام به هر نحو ممکن موظف به دفاع از زنان و کودکان و مردم بی‌دفاع غزه‌اند .



یک بازی سه بعدی ضداسرائیلی  به نام کابوس مرکاوا  در این زمینه ساخته شده است . و به صورت دانلود رایگان قابل دسترس میباشد

لطفا بازی کابوس مرکاوا را

بصورت یک پست یا خبر در سایت و وبلاگتان معرفی کنید

تا شما هم نقشی در این جنگ نرم داشته باشید


لینک دانلود 1 :

http://www.astroupload.com/do.php?filename=1406962540841.zip

لینک دانلود 2 :
http://uplod.ir/41guztv512cr/KaboseMerkava.zip.htm

من این کار رو بخاطر همدردی با مردم غزه ساختم و هیچ سودی از اون نخواهم برد

در ضمن شما مجاز هستید تصویر موجود در ابتدای بازی را ویرایش کرده و کل بازی در در هرنقطه آپلود کرده و اطلاع رسانی کنید
شما مجاز هستید این بازی را حتی در قالب سی دی به فروش برسانید
با تشکر
اطلاعات بیشتر
KaboseMerkava.blogfa.com

مولاجان!
وقتی نبودنت ،درداول وغم اعظم مانیست؛

دردوغم های دیگر همه ازنبوداین بی دردوغمی ست....

۱۴ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۴۷ منتظران موعود
سلام

اگه می شه یک سر بیا توی وبم
سلام...ممنون که به پلاک عشق سر زدید....اگه مایل بودید تبادل لینک کنیم...
اطلاع بدید....یا علی مدد
در جواب منجی :
چون تو آمریکا هم با اون یال و کپالش ، که بهترین کشور دنیاست از نظر توانایی مادی بدون شک !!!
اردوی جهادی لازمِ ، و این خاصیت دنیاست ، حتی در بهترین شرایط هستند آدم هایی که نیاز به کمک داشته باشن
البته می فهمم چی میگی ها! منظورت اینه که آهای مسئول به دردنخوری که نشستی اون بالا به فکر باش ، به فکر این مردم خسته ی رنجور که سرمایه های اصلی کشور هستن ، همون هایی که پای کار کشورن در همه ی بحران ها ! همان خط اولی های جان به کف !
اما این صحبت  دلیل نمیشه که بزنی یه حرکت و ایده ی قشنگ رو بترکونی که !
حداقل یه گروه هایی از انسان ها هستن که بی چشم داشت پاشدن کاستی های بقیه رو جبران کنن و این خوب !!! خیلی هم خوب
متن زیبا و دوست داشتنی
قلمکم متعالی
۱۳ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۸ منجی مهربان
باسلام خدا قوت. یه سوال دارم: چرا هنوز باید کارای جهادی بشه برای احتیاجات اولیه مردم؟؟
سلامف روح شهید نجاری شاد
۱۳ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۲۹ منور الفکر
یه روزی تب جهاد و خدمت مستقیم به پابرهنه هایی که دلیل اصلی انقلابمون بودن داغونمون کرد و تا شد کمک کردیم گروه جهادی دانشگاه راه بیوفته..خوشحال که شاید خدا قسمت کرد ماهم دوقرون لذت شادکردن دختربچه وپسربچه های کوچولو صاحب بشیم ولی فعلا که چندین ساله فقط دوستان باصفا و مخلصمون رو بدرقه میکنیم...تا دیگر خدا چه بخواهد...!

 

چهارتا پسرم شهید شدند،اصغرم چیز دیگری بود.

برای من هم کارپسر ها را می کرد، هم کار دختر ها را

وقتی خانه بود،نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم .

ظرف می شست،غذا می پخت.اگر نان نداشتیم ،

خودش خمیر می کرد ،تنور روشن می کرد.خیلی کمک حالم بود.

وقتی رفت جبهه ،همه می پرسیدند «چطوردلت آمد بفرستیش ؟»

فقط به شان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره ،باید در راه دوست بده»


ممنونم از حضورت بازم سر بزن بد نمیگذره

سلام برادر
بروزیم
وقت کردی سر بزن
واقعا بسیار زیبا....
۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۴ لایتنــــــــاهی ...
سلام علیکم
ان شاء الله قسمت ما هم بشه اردوی جهادی

+ 1 مرداد: سالگرد ترور شهید رضایی نژاد؛ با طرحی به این مناسبت به روز هستیم
التماس دعا./
سلام
تشکر از شما به خاطر ارسال مطلبتان به سایت "حرف تو"
" جهادی در ده برداشت "
با آدرس: http://harfeto.ir/?q=node/30509
در این سایت انتشار یافت.
چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
هدیه سایت "حرف تو" به شما:
"
امام خامنه‌ای: نجات فلسطین با دریوزگی از سازمان ملل یا از قدرت‌های مسلّط و به طریق اولی از رژیم غاصب به دست نمی‌آید، راه نجات فقط ایستادگی و مقاومت است، با توحید کلمه‌ی فلسطینیان و کلمه‌ی توحید که ذخیره‌ی بی‌پایان حرکت جهادی است."
یا علی
۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۷:۵۳ ❤✿...هر چی دلم بخاد...✿❤
سلام..ببخشید..این اردوی جهادی مخصوص تهرانی هاست فقط؟
ممنونم از حضورتون..بر شما هم خدا قوت..
ان شاالله شهید بشید..
سلام علیکم
یک انتقاد به شما دارم:
شما با داشتن همچین استعداد و قلمی وظیفه داری که بیشتر بنویسی وگرنه اون دنیا بازخواست خواهی شد.....
سلام
چرا به نظر صوصی که براتون نوشتم پاسخی نمیدین؟؟؟؟؟
ماشاالله به شما و قلمتان
درود بر شما.....
به به
متن بسیار تأثیرگذاری بود
باید برای انتشار این مطالب بیشتر تلاش کرد خیلی کار مهمیه
خیلی مردین... مرد.....
خاک تو سر من...

سلام علیکم
به لطف خداوند و همت مردان بزرگ ،‌رمضان گرم را در سایه مهربانی دلهای پر مهرتون و دوستی ها و همدلی هاتون با مردم پر محبت و بی ریا خاطره های شیرینی ساختید برای روزهای آینده ،  و بار دیگر بنی آدم اعضای یکدیگرند رو نشان دادین .

موفق و در پناه مهربانی خداوند باشین . التماس دعا

سلام حسین جان
خیلی خوب بود
یاعلی مدد
۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۳:۱۳ ایران توانا
باسلام

از این پس می توانید آخرین اخبار دستاوردهای کشور عزیزمان را در سایت ایران توانا http://iranetavana.ir دنبال کنید و به کشور خود افتخار کنید.

باتشکر

مدیر پایگاه خبری دستاوردهای ایران
سلام
ایوولا
بزرگترین مرجع راه اندازی سایت + هاست رایگان + دامنه رایگان TK فقط با 10000 تومان
آدرس سایت ما:  site3az.ir                                                                                               

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی